جدول جو
جدول جو

معنی چت کردن - جستجوی لغت در جدول جو

چت کردن
للدردشة
تصویری از چت کردن
تصویر چت کردن
دیکشنری فارسی به عربی
چت کردن
bavardant
تصویری از چت کردن
تصویر چت کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
چت کردن
بک بک کرنا
تصویری از چت کردن
تصویر چت کردن
دیکشنری فارسی به اردو
چت کردن
болтающий
تصویری از چت کردن
تصویر چت کردن
دیکشنری فارسی به روسی
چت کردن
পটপট করা
تصویری از چت کردن
تصویر چت کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
چت کردن
pratend
تصویری از چت کردن
تصویر چت کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
چت کردن
балакучий
تصویری از چت کردن
تصویر چت کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
چت کردن
paplający
تصویری از چت کردن
تصویر چت کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
چت کردن
喋喋不休的
تصویری از چت کردن
تصویر چت کردن
دیکشنری فارسی به چینی
چت کردن
tagarelando
تصویری از چت کردن
تصویر چت کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
چت کردن
ciarlante
تصویری از چت کردن
تصویر چت کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
چت کردن
charlando
تصویری از چت کردن
تصویر چت کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
چت کردن
พูดมาก
تصویری از چت کردن
تصویر چت کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
چت کردن
plappernd
تصویری از چت کردن
تصویر چت کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
چت کردن
mengoceh
تصویری از چت کردن
تصویر چت کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
چت کردن
बकबक करना
تصویری از چت کردن
تصویر چت کردن
دیکشنری فارسی به هندی
چت کردن
פטפטן
تصویری از چت کردن
تصویر چت کردن
دیکشنری فارسی به عبری
چت کردن
おしゃべりしている
تصویری از چت کردن
تصویر چت کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
چت کردن
수다스러운
تصویری از چت کردن
تصویر چت کردن
دیکشنری فارسی به کره ای
چت کردن
gevezeleyen
تصویری از چت کردن
تصویر چت کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
چت کردن
kuongea ovyo
تصویری از چت کردن
تصویر چت کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از چفت کردن
تصویر چفت کردن
بستن در خانه، وصل کردن چیزی به چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از چپ کردن
تصویر چپ کردن
چپه شدن، واژگون شدن، چپه کردن، واژگون کردن، از راه برگشتن و به سوی دیگر رفتن، احول کردن، برای مثال راه چپ کرد حریفانه بهار از چمنم / غنچه ماندم من و هنگام شکفتن بگذشت (طالب آملی - لغتنامه - چپ کردن)
فرهنگ فارسی عمید
(سَ زَ دَ)
سیلی زدن. (از تحفۀ اهل بخارا). زدن: هرگاه که گشنه یا تشنه می شده اند به مقابر اهل اﷲ میرفته اند و آن گرز را لاینقطع بر آن قبور میزده اند که مرا نان و آب ده... یک نوبت... پیش از آنکه به آن محل (مقابر اهل اﷲ) برسند آن بزرگ (صاحب قبر) بخواب یکی از مریدان رفته که باباخاکی گرسنه است و می آید که ما را لت کند. (مزارات کرمان ص 132). فرمود تا عبدالرحمن را بزدند و چندان لت کردند چنانکه بیفتاد گفتی جان در قالب نداشت. (ترجمه اعثم کوفی ص 129)، مضروب کردن یعنی زدن مهره در نرد و شطرنج.
- لت کردن سویق، آشوردن آن: سویق حاف، پست لت ناکرده.
- لت کردن ورق (در اصطلاح چاپخانه) ، یک صفحه کردن ورق
لغت نامه دهخدا
(دِ زَ دَ)
در را با زنجیر بستن. (ناظم الاطباء). و رجوع به چفت شود، محکم کردن و سفت کردن (در تداول روستائیان خراسان) ، کنایه از خموش شدن و پرگوئی نکردن و حرف مفت نزدن. (در تداول روستائیان فیض آباد محولات بخش تربت حیدریه)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ مَ دَ)
بجانب چپ رفتن. از سوی چپ حرکت کردن، چپ کردن راه، کنایه از بی اعتنایی کردن:
راه چپ کرد حریفانه بهار از چمنم
غنچه ماندم من و هنگام شکفتن بگذشت.
طالب آملی.
، نگاه چپ کردن، کنایه از بخشم و غضب نگریستن کسی را. اعتراض کردن. رجوع به چپ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اتو کردن
تصویر اتو کردن
اتو زدن اتو کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چفت کردن
تصویر چفت کردن
در را با زنجیر بستن، وصل کردن چیزی بچیزی
فرهنگ لغت هوشیار
سیلی زدن تپانچه زدن: ... آن بزرگ بخواب یکی از مریدان رفته که باباخاکی گرسنه است و میظید که مارا لت کند، زدن مهره در نرد وشطرنج مضروب کردن، یا لت کردن سویق. بهم زدن آرد آشوردن آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چفت کردن
تصویر چفت کردن
((~. کَ دَ))
بستن در، محکم کردن، سفت کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بو کردن
تصویر بو کردن
استشمام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حل کردن
تصویر حل کردن
چاره اندیشی، چاره اندیشیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ثبت کردن
تصویر ثبت کردن
دفترینه کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
هم آهنگ کردن، یک دست کردن، هم رنگ کردن، هم خوان کردن، تنظیم کردن، میزان کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بررسی کردن، امتحان کردن، وارسی کردن، کنترل کردن، مراقبت کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد